گروه تاریخ مشرق- ناصرالملک تربیتشده مکتب انگلیسی سیاست بود، وی هیچگونه باوری نه به مشروطه داشت و نه توانایی ملت ایران در به دست گرفتن زمام اختیار خود؛ از سوی دیگر میدانست حتی روشنفکران ایرانی تلقی مشخصی از مشروطه ندارند و هر کس اوهام خود را مشروطه نام مینهد. به همین دلیل بر این باور بود که مشروطه بايد بر الزامات ایران منطبق باشد. از سوی دیگر ناصرالملك مردی نخبهسالار بود، از دخالت تودههای مردم و عوامالناس در مسائل پیچیده سیاسی استقبال نمیکرد و از به میدان آوردن آنان برای پیشبرد مقاصد سیاسی دل خوشی نداشت.
او بر این باور بود که مسائل سیاسی را باید خود سیاستمداران تنظیم نمایند اما در عین حال مردی بود میانهرو، و با گروههای افراطی سر ناسازگاری داشت. او در دوره اول مشروطه مدتی هم رئيسالوزراء بود و اگر نبودند رجالی كه در بریتانیا و نیز سفارت انگلیس او را مورد حمایت قرار دادند، احتمالاً جانش در معرض تهدید واقع میشد. ناصرالملک به هیچ یک از رجال سیاسی این دوره شبیه نبود، او در دوره ناصری تحصیل کرده بود و در همان ایام با کسانی مثل میرزاملکمخان آشنایی به هم رسانیده بود. ملكم دوست پدربزرگ او محمودخان ناصرالملک بود. ناصرالملك مردی تحصیلکرده بود که با هرگونه آشوب و بحرانسازی سر ناسازگاری داشت. اگر چه بعضی حزم و احتیاط او را حمل بر جبن و ترس میکردند، اما حقیقت این است که این رفتار او سیاستمدارانه بود تا ناشی از ترس و وحشت. در مکتب ناصرالملک رجل سیاسی باید گام به گام هدف خود را پیش برد و سیاستمدار نه جان خود را به خطر میاندازد و نه به حذف مخالف از راه خشونت دست مییازد. سیاستمدار برای اینکه اهداف خود را تعقیب کند باید زنده بماند و در جامعه حضور داشته باشد، نه اینکه کاری کند تا از همان بدو امر با موانع عظیم مواجه شود.
ناصرالملك از همان بدو تحصیل در كالج بالیول آكسفورد، یعنی جایی كه افرادی مثل سر هربرت ساموئل، لرد كرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و بسیاری دیگر از دوستان انگلیسیاش تحصیل كرده بودند، مورد عنایت دربار باكینگهام قرار داشت. مثلاً در اسناد او كارت دعوتی از طرف مسئول تشریفات و میهمانیهای دربار انگلستان دیده میشود كه فرستنده از طرف ملكه ویكتوریا او را برای شركت در یك میهمانی در كاخ باكینگهام دعوت نموده است. این موضوع فینفسه قابل تأمل است. چگونه یک دانشجوی جوان ايراني – ولو از خانوادهاي اشرافي- به دربار باکینگهام راه پیدا کرده بود؟ ناصرالملك متولد سال 1282 قمری بود، سال ورود او به اروپا 1295 قمری مطابق با اواخر 1878؛ و تازه حدود دو ماه قبل از این دعوتنامه در آوریل 1879/ ربیعالثانی 1296 قمری به توصیه ملكمخان وارد لندن شد و در آكسفورد ثبت نام كرد. سئوال این است كه این نوجوان چهارده ساله چه اهمیتی داشت كه از طرف دربار ملكه انگلیس با آن همه تشریفات به میهمانی سلطنتی دعوت شده بود؟ نفس این دعوت مبین اهمیت مسئله است.
ده سال بعد از این تاریخ، زمانی كه بيست و چهار ساله بود از دفتر سلطنتی نشان سنمیشل و سنجورج دریافت كرد. این نشانها به «امر ملكه انگلستان» اعطا شده بود، این نشانها از عالیترین نشانهای انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود. همان سال فرمان اهداء نشان صلیب بزرگ از سوی كارل فردریش پادشاه بادن به ناصرالملك داده شد، در ذیل این نشان مهر مخصوص نشانها زده شده بود. در همین سال از سوی پادشاه بایرن آلمان هم نشان درجه یك میشل مقدس به ناصرالملك اعطا گرديد، در ذیل فرمان مهر ویژه دربار بایرن حك شده بود. هشت سال بعد از این تاریخ، سالیسبوری وزیر امور خارجه بریتانیا، نامهای برای ناصرالملك به آدرس هتل رویال پالاس در كنزینگتون ارسال كرد، نامه همراه با یك پاكت لاك و مهر شده به صورت دستی ارسال شد. سالیسبوری ضمن ابلاغ درودهای خود برای ناصرالملك، پاكت ضمیمه را كه نشان ممتاز سنمیشل و سنجورج از درجه شوالیه صلیب اعظم بود، به وی تقدیم كرد.
به جز دربار انگلیس كه ارتباط با آن فینفسه دارای اهمیت زایدالوصفی بود، ناصرالملك بین مقامات دولتی بریتانیا هم دوستانی صمیمی داشت. یكی از آنها سر آرتور نیكولسون بود كه مدتی در مأموریت ایران بود. نیكولسون همراه با گری و چارلز هاردینگ مثلثی بودند كه تفاهم با روسیه به منظور پیشگیری از نفوذ آن را در ایران توصیه میكردند و همان دیدگاه منجر به قرارداد 1907 شد. در پیشنویس نامهای از ناصرالملك خطاب به نیکولسون، ابتدا مراتب خشنودی او و پدربزرگش محمودخان ناصرالملك از بابت دریافت نامهاي از او ابراز شده و از اینكه او گامهای مثبتی برای بهبود روابط دوستانه بین ایران و انگلیس برداشته، اظهار خشنودی گرديده است. ادامه نامه جالب توجه است:
همه میدانند كه دولت انگلیس برای ایران كه در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینكه هیچ عاملی جز ایمان ایران به كمك انگلیس نمیتواند به ترقی و پیشرفت این كشور كمك كند... نمیتوانم این حقیقت را از شما پنهان كنم كه در طول دوره كوتاهی كه شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری كه در اینجا مأموریت داشتهاند فعالیت نمودهاید. امیدوارم تلاشهای شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت كند...
در ادامه نامه گزارشی از تقاضاهای روسیه در همان زمان و تلاش ناصرالملك برای حمایت از منافع بریتانیا ذكر شده است.
سر سیسیل اسپرینگ رایس در خاطرات نخستین مأموریت خود در تهران نوشت به یكی از دانشجویان سابق كالج بالیول كه زمانی رئیس اتحادیه فارغالتحصیلان آكسفورد بود برخورد كرده است. رایس در زمره همكلاسیهای این فرد كه اینک ناصرالملك لقب گرفته بود، به شمار میرفت. ناصرالملك از شاگردان نزدیك دكتر جاوت رئیس كالج بالیول بود. ناصرالملك با تاریخ به خوبی آشنا و در درس بیاندازه سختكوش بود. به قول رایس در انجمن مناظرهای كه در آكسفورد برگزار میشد، غالباً به عنوان مخالف كرزن سخن میگفت. به زعم وی ناصرالملك با اینكه اهل فساد اداری یا همان رشوه ستاندن و رشوه دادن نبود، چندان محبوب و وجیهالمله شناخته نمیشد. شاید علت امر در ملاحظهكاری و احتیاط بیش از حد او ریشه داشت. ناصرالملك مردی بسیار مطلع بود و به تعبیر رایس «از دوستان خوب» آنها در ایران به شمار میرفت. اعضای سفارت انگلیس معتقد بودند وی «صفات خوب ملت ایران را به حد كامل داراست».
بعد از انحلال مجلس اول، ناصرالملك كه تازه از رئيسالوزرايي برکنار شده و جای خود را به مشیرالسلطنه داده بود، با اتكاء به نشانهای دریافت شده از دربار بریتانیا كه حقوقی برای او ایجاد میكرد و نیز به واسطه حمایت آشكار سفارت انگلیس، رهسپار اروپا شد. طبق سندی از مجموعه اسناد وی، ارتباطاتش با ایران در دوره اقامت در اروپا بعد از مشروطه اول از طریق سفارت بریتانیا انجام میگرفت. چرچیل دبیر امور شرقی سفارت ضمن ابلاغ پیام تلگرافی او از لندن كه جویای سلامتی خانواده خود شده بود اعلام كرد «به بانك [شاهنشاهی] دستورالعمل داده كه مبلغی به ایشان [خانواده ناصرالملک] بپردازند». مداركی وجود دارد كه نشان میدهد بانك شاهنشاهی به تناوب مبالغی در اختیار او و خانوادهاش قرار میداده است. این مبالغ بعدها به دستور مورگان شوستر نيز پرداخت میگردید؛ این معمایی است در زندگی ناصرالملک. او هم با افراطیترین جناحهای خارجی طرفدار مشروطه ایران مثل شوستر و چرچیل که با گروههای تروریستی و مسلح سر و کار داشتند مرتبط بود و هم با تیم سیاستمدارانی که دستورالعملهای وزارت امور خارجه بریتانیا را در ضرورت کنار آمدن با روسیه اجرا میکردند.
در دوره دوم مشروطه هنگامی كه ناصرالملك بعد از مرگ عضدالملك به عنوان نایبالسلطنه تعیین شد، تلگرامهایی ارسال میكرد تا از اوضاع و احوال مطمئن گردد. او میدانست كاندیدای دمكراتها مستوفیالممالك بوده كه رأی نیاورده است. هدفش از تلگرامها این بود كه ابتدا از طرف مجلس ضمانتهای لازم به او داده شود. ناصرالملك مدعی بود پیامهایش به مجلس نمیرسد. مثلاً در موردی چنین نوشت:
ریاست مجلس مقدس، تلگراف زیارت شد، نمیدانم علت چیست كه از طرف عالی و رئیسالوزراء جواب تلگرافهای رمز اخیر كه به توسط وزارت خارجه [ارسال] كردهام نمیرسد و منتظرم گذاشتهاید. میترسم شما هم مثل بنده متحیر مانده باشید. معطلی بنده انجام كار فرزندی بود، عجله دارم همین چند روزه حتماً حركت بكنم. رئیسالوزراء به وظیفه قانونی كه دارند هرچه را صلاح مملكت بدانند البته به تأخیر كه نخواهند انداخت.
در این زمان وزیر امور خارجه ایران نواب بود كه ناصرالملك او را متهم میكرد تلگرافهایش را به نمایندگان نرسانیده و آنها را بلاجواب گذاشته است. نواب به محتشمالسلطنه اسفندياري كه بعد از ورود نایبالسلطنه و تشكیل دولت جدید وزیر امور خارجه بود گفت بایگانی وزارت خارجه را ببیند تا دریابد كه نواب تلگرافهای ناصرالملك را به مجلس رسانیده است؛ و در جلسه علنی مجلس اعلام كند وزارت خارجه در دوره او به تکلیف خود عمل کرده است در غیر این صورت نواب خود اظهارات ناصرالملك را در روزنامه تكذیب خواهد كرد، محتشمالسلطنه كه هممسلك نواب بود محترمانه این درخواست را انجام داد و قضیه فیصله یافت.
ناصرالملک وقتی به سمت نایبالسلطنه منصوب شد، با بریتانیاییها مشورت کرد و نظرات آنان را جویا شد. معلوم بود آنان با موضوع موافق هستند. از جمله دوستان نزدیك ناصرالملك، سر فرانسیس برتی سفیر انگلیس در فرانسه بود كه میخواست او قبل از مراجعت به ایران، برتي را از روز حركت خود مطلع سازد. ناصرالملك پاسخ داد معالجه فرزندش از یك هفته پیش آغاز شده است، تاریخ رفتن به تهران هم طبعاً به نتیجه معالجه بستگی دارد، اما «اگر اتفاق جدیدی روی داده كه من مطلع نیستم اطلاع دهید». این نکتهای مهم بود و نشان میداد سفارت انگلیس در فرانسه او را از تحولات ایران آگاه میکرده است. در همان زمان ناصرالملك با ادوارد براون هم تماس داشت و اين دو با یكدیگر مكاتبه میكردند. درست زمانی كه او به عنوان نایبالسلطنه تعیین شده بود، مقالهای از طرف براون در دیلی كرونیكل چاپ شد كه سیاست خارجی سر ادوارد گری را مورد حمله قرار ميداد و نوشته شده بود این سیاست «ممكن است تمام عالم اسلام را بر علیه انگلیس برانگیخته و مسبب جنگی گردد كه نتیجه آن معلوم نیست». دیلی كرونیكل در همین ارتباط مقالهای با امضای ناصرالملك چاپ كرد كه ضمن تشكر از مواضع براون، به انتقادات او از سیاست خارجیگری پاسخ داده بود. ناصرالملک ضمن اشاره به تظاهراتی كه در استانبول انجام گرفته و به دنبال آن تلگرافی برای جلب حمایت امپراتور آلمان از ایران مخابره شده بود، نوشت:
تلگرافی كه از میتینگ استامبول به امپراتور آلمان مخابره شده به نظر من حائز هیچ اهمیتی نیست، استبداد امپراتور آلمان برای ما همان است كه زنجیر اسارت روس است. ما نه روسها و نه آلمانها را میخواهیم فقط دوستی انگلیس و توجه به معاونت آن برای ما حكم مسئله حیات و ممات را دارد.
ایران نو، این حركت ناصرالملک را تقبیح كرد. درج آن مقاله در ایران نو، شیطنتآمیز بود و میتوانست روسیه و آلمان را علیه نایبالسلطنه برانگیزد و شاید آن مقاله به همین نیت درج شده بود تا پیش از وقت ناصرالملك را مجبور به عقبنشینی كنند. ایران نو هم این قضیه را دامن زد و انتقاد كرد چگونه نایبالسلطنه «با یك رسمیت تمام در صفحات مطبوعات كه سند شده است به تمام دوست و دشمن، انگلیسپرستی ایران را اعلان بدارد و در این پرستش خود اندازه[ای] غلو كرده پیش برود كه اعلان خصومت بر دول معظمه دیگر بنماید. به نظر ما بیانات فوقالذكر نایبالسلطنه محبوبالقلوب، یكی از بزرگترین سهوهای سیاسی او را تشكیل میدهد و ممكن است مناسبات پلیتیكی ما را به كلی مختل نموده و اسباب مشكلات ایران را تزیین نماید».
ناصرالملك به محض اطلاع، در نامهای به براون كم و كیف قضیه را پرسید. این که مطبوعات بریتانیا و ایران چگونه از نامه خصوصی او مطلع شدهاند، شگفتانگیز بود. براون ضمن ابراز خوشحالی از دریافت نامه ناصرالملك اطلاع داد نویسنده آن مطلب «مردی انگلیسی است كه در بخش دولتی اشتغال دارد و نباید در ارتباط با مسائل سیاسی مطلبی بنویسد». كدام بخش دولتی است كه شاغلین آن حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارند؟ براون نویسنده را فردی علاقهمند دانست كه به زبانهای انگلیسی، تركی و بلغاری مینویسد، اما فارسی نمیداند. خاطرنشان شد بهطور كاملاً تصادفی دانسته اين شخص نویسنده نامه است و آن را با اسم مستعار ناصرالملك امضا كرده است، چون فكر نمیكرده كسی ناصرالملك نايبالسلطنه را نویسنده بپندارد به اهميت آن توجه زیادی نكرده است: «من نامه شدیداللحنی به وی نوشتم و مشكلاتی را كه این اثر اخیر وی به وجود آورده یادآور شدم. نویسنده نامه، خود را دوست نزدیك مسلمانان معرفی میكند و در واقع به تركهای جوان كمك بسیاری كرده است». براون توضیح داد اطمینان دارد نویسنده در انتخاب اسم مستعار نیت بدی نداشته و مدعی شد علت عدم آگاهی در مورد اسامی و القاب ایرانی است.
در ضمن براون پیام میرزا اسدالله كردستانی از باكو را برای ناصرالملك ارسال كرد كه در آن آمده بود تأخیر ورود نايبالسلطنه باعث یأس مردم شده است و از براون خواسته بود تا نامهای به ناصرالملك بنویسد و بر مراجعت او به ایران تأكید كند: «میدانم چه مشكلاتی بر سر راهتان وجود دارد و قضاوت شما بر هر نظر دیگری از سوی من و یا میرزا اسدالله ارجح است، اما احساس میكنم كه شما تنها فردی هستید كه میتوانید ایران را نجات دهید. دیوید فریزر، گزارشگر تایمز در ایران، یك كتاب غیرمنصفانه و گمراهكننده نوشته است كه من آن را در منچستر گاردین نقد كردهام».
در پایان نسبت به ممتازالدوله وزیرمختار ایران در پاریس که با گروه فرانکو پرسان و نیز انجمنهای یهودی این کشور مرتبط شده بود، ابراز ارادت شد.
خلاصه اینکه ناصرالملک چنین فردی بود، اما او از همان ابتدا با دمکراتها مرزبندی مشخصی داشت، به همین دلیل نخستین تلاشش این بود تا با اتکاء به مجلس آنان را از تحرک بازدارد.
باری، وقتی به پیشنهاد ناصرالملك اكثریت پارلمانی مشخص شد، حزب دمكرات در ثابت ماندن آن تردید كرد. ائتلاف اكثریت متشكل از اعتدالیها، ترقیخواهان و حزب اتفاق و ترقی بود. گمان میرفت این فرقهها نتوانند اتحاد استواری بین خود داشته باشند، عمده ایراد این بود كه اجتماعیون محافظهكارند حال آنكه اتفاق و ترقی لیبرال هستند. هدف دمکراتها این بود تا در صفوف ائتلاف شکاف ایجاد نمایند و آن را قبل از موعد متلاشی سازند؛ اما اکثریت متوجه اوضاع بود. استقلال ایران، ارگان اتفاق و ترقی، مدعی شد مرام اجتماعیون با اسم اعتدال مباینت ندارد و «این فرقه را كه هنوز جزئیات مرامنامه آن كاملاً منتشر نشده مسلكاً و عملاً به تجددخواهی معرفی مینماییم». اتفاق و ترقی معتقد بود، اعتدالیها محافظهكار نیستند و طرفدار سنن و روشهای قدیم حكومتداری نمیباشند و «نسخ رسومات مندرسه استبدادی، تساوی عمومی، آزادی تامه قانونی، تحدید حدود ملاكی، ترتیب اصولی سرمایهداری را اساساً خواستارند».
ایران نو، به درستی خاطرنشان ساخت چگونه ممكن است حزبی جزئیات برنامه خود را منتشر نكرده باشد و حزب دیگری از مرام و مسلك آنها سخن گوید و مردم هم به آنها اعتماد نمایند؟ حزب دمكرات معتقد بود آن چیزی كه نشان دهنده مسلك و مرام اشخاص است، اعمال آنهاست نه مرامنامه: «ای بسا فرقی كه مرامنامههای مشعشع نوشته و اعمال غیرمستحسنی را اشتغال ورزیدهاند». ضامن اینكه اعتدالیها محافظهكار نیستند، سابقه انقلابی اعضای اتفاق و ترقی شناخته شد و این سئوال مطرح گردید كه چگونه ممكن است این حزب با محافظهكاران ائتلاف كند؟ تعداد اعضای اتفاق و ترقی در مجلس آنقدر اندك بود كه رفتن و آمدن آنها هیچ تأثیری در اكثریت یا اقلیت پارلمانی نداشت، اكثریت 51 نفر بود و تنها یك تن از آنها یعنی مشیرحضور، مسلك اتفاق و ترقی داشت. تعداد اعضای ترقیخواهان هم مشخص نبود، اما معلوم بود اكثریت با اعتدالیهاست. چون تركیب این اتحاد به لحاظ مضمون و محتوا مشخص نبود، حزب دمكرات هم میگفت میزان دوام این اكثریت قابل پیشبینی نیست و به حوادث آتی بسته است.
منبع:دکتر حسین آبادیان ، بحران مشروطیت در ایران ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صر 370
او بر این باور بود که مسائل سیاسی را باید خود سیاستمداران تنظیم نمایند اما در عین حال مردی بود میانهرو، و با گروههای افراطی سر ناسازگاری داشت. او در دوره اول مشروطه مدتی هم رئيسالوزراء بود و اگر نبودند رجالی كه در بریتانیا و نیز سفارت انگلیس او را مورد حمایت قرار دادند، احتمالاً جانش در معرض تهدید واقع میشد. ناصرالملک به هیچ یک از رجال سیاسی این دوره شبیه نبود، او در دوره ناصری تحصیل کرده بود و در همان ایام با کسانی مثل میرزاملکمخان آشنایی به هم رسانیده بود. ملكم دوست پدربزرگ او محمودخان ناصرالملک بود. ناصرالملك مردی تحصیلکرده بود که با هرگونه آشوب و بحرانسازی سر ناسازگاری داشت. اگر چه بعضی حزم و احتیاط او را حمل بر جبن و ترس میکردند، اما حقیقت این است که این رفتار او سیاستمدارانه بود تا ناشی از ترس و وحشت. در مکتب ناصرالملک رجل سیاسی باید گام به گام هدف خود را پیش برد و سیاستمدار نه جان خود را به خطر میاندازد و نه به حذف مخالف از راه خشونت دست مییازد. سیاستمدار برای اینکه اهداف خود را تعقیب کند باید زنده بماند و در جامعه حضور داشته باشد، نه اینکه کاری کند تا از همان بدو امر با موانع عظیم مواجه شود.
ناصرالملك از همان بدو تحصیل در كالج بالیول آكسفورد، یعنی جایی كه افرادی مثل سر هربرت ساموئل، لرد كرزن، سر سیسیل اسپرینگ رایس، سر ادوارد گری و بسیاری دیگر از دوستان انگلیسیاش تحصیل كرده بودند، مورد عنایت دربار باكینگهام قرار داشت. مثلاً در اسناد او كارت دعوتی از طرف مسئول تشریفات و میهمانیهای دربار انگلستان دیده میشود كه فرستنده از طرف ملكه ویكتوریا او را برای شركت در یك میهمانی در كاخ باكینگهام دعوت نموده است. این موضوع فینفسه قابل تأمل است. چگونه یک دانشجوی جوان ايراني – ولو از خانوادهاي اشرافي- به دربار باکینگهام راه پیدا کرده بود؟ ناصرالملك متولد سال 1282 قمری بود، سال ورود او به اروپا 1295 قمری مطابق با اواخر 1878؛ و تازه حدود دو ماه قبل از این دعوتنامه در آوریل 1879/ ربیعالثانی 1296 قمری به توصیه ملكمخان وارد لندن شد و در آكسفورد ثبت نام كرد. سئوال این است كه این نوجوان چهارده ساله چه اهمیتی داشت كه از طرف دربار ملكه انگلیس با آن همه تشریفات به میهمانی سلطنتی دعوت شده بود؟ نفس این دعوت مبین اهمیت مسئله است.
ده سال بعد از این تاریخ، زمانی كه بيست و چهار ساله بود از دفتر سلطنتی نشان سنمیشل و سنجورج دریافت كرد. این نشانها به «امر ملكه انگلستان» اعطا شده بود، این نشانها از عالیترین نشانهای انگلیس از درجه فرمانده شوالیه امپراتوری بود. همان سال فرمان اهداء نشان صلیب بزرگ از سوی كارل فردریش پادشاه بادن به ناصرالملك داده شد، در ذیل این نشان مهر مخصوص نشانها زده شده بود. در همین سال از سوی پادشاه بایرن آلمان هم نشان درجه یك میشل مقدس به ناصرالملك اعطا گرديد، در ذیل فرمان مهر ویژه دربار بایرن حك شده بود. هشت سال بعد از این تاریخ، سالیسبوری وزیر امور خارجه بریتانیا، نامهای برای ناصرالملك به آدرس هتل رویال پالاس در كنزینگتون ارسال كرد، نامه همراه با یك پاكت لاك و مهر شده به صورت دستی ارسال شد. سالیسبوری ضمن ابلاغ درودهای خود برای ناصرالملك، پاكت ضمیمه را كه نشان ممتاز سنمیشل و سنجورج از درجه شوالیه صلیب اعظم بود، به وی تقدیم كرد.
به جز دربار انگلیس كه ارتباط با آن فینفسه دارای اهمیت زایدالوصفی بود، ناصرالملك بین مقامات دولتی بریتانیا هم دوستانی صمیمی داشت. یكی از آنها سر آرتور نیكولسون بود كه مدتی در مأموریت ایران بود. نیكولسون همراه با گری و چارلز هاردینگ مثلثی بودند كه تفاهم با روسیه به منظور پیشگیری از نفوذ آن را در ایران توصیه میكردند و همان دیدگاه منجر به قرارداد 1907 شد. در پیشنویس نامهای از ناصرالملك خطاب به نیکولسون، ابتدا مراتب خشنودی او و پدربزرگش محمودخان ناصرالملك از بابت دریافت نامهاي از او ابراز شده و از اینكه او گامهای مثبتی برای بهبود روابط دوستانه بین ایران و انگلیس برداشته، اظهار خشنودی گرديده است. ادامه نامه جالب توجه است:
همه میدانند كه دولت انگلیس برای ایران كه در همسایگی امپراتوری بزرگ آن در هند قرار دارد، آرزویی جز برقراری نظم و ثبات ندارد و اینكه هیچ عاملی جز ایمان ایران به كمك انگلیس نمیتواند به ترقی و پیشرفت این كشور كمك كند... نمیتوانم این حقیقت را از شما پنهان كنم كه در طول دوره كوتاهی كه شما در ایران بودید، بیشتر و مؤثرتر از هر فرد دیگری كه در اینجا مأموریت داشتهاند فعالیت نمودهاید. امیدوارم تلاشهای شما، اتخاذ سیاستی مستمر و منضبط را در ایران توسط انگلیس تقویت كند...
در ادامه نامه گزارشی از تقاضاهای روسیه در همان زمان و تلاش ناصرالملك برای حمایت از منافع بریتانیا ذكر شده است.
سر سیسیل اسپرینگ رایس در خاطرات نخستین مأموریت خود در تهران نوشت به یكی از دانشجویان سابق كالج بالیول كه زمانی رئیس اتحادیه فارغالتحصیلان آكسفورد بود برخورد كرده است. رایس در زمره همكلاسیهای این فرد كه اینک ناصرالملك لقب گرفته بود، به شمار میرفت. ناصرالملك از شاگردان نزدیك دكتر جاوت رئیس كالج بالیول بود. ناصرالملك با تاریخ به خوبی آشنا و در درس بیاندازه سختكوش بود. به قول رایس در انجمن مناظرهای كه در آكسفورد برگزار میشد، غالباً به عنوان مخالف كرزن سخن میگفت. به زعم وی ناصرالملك با اینكه اهل فساد اداری یا همان رشوه ستاندن و رشوه دادن نبود، چندان محبوب و وجیهالمله شناخته نمیشد. شاید علت امر در ملاحظهكاری و احتیاط بیش از حد او ریشه داشت. ناصرالملك مردی بسیار مطلع بود و به تعبیر رایس «از دوستان خوب» آنها در ایران به شمار میرفت. اعضای سفارت انگلیس معتقد بودند وی «صفات خوب ملت ایران را به حد كامل داراست».
بعد از انحلال مجلس اول، ناصرالملك كه تازه از رئيسالوزرايي برکنار شده و جای خود را به مشیرالسلطنه داده بود، با اتكاء به نشانهای دریافت شده از دربار بریتانیا كه حقوقی برای او ایجاد میكرد و نیز به واسطه حمایت آشكار سفارت انگلیس، رهسپار اروپا شد. طبق سندی از مجموعه اسناد وی، ارتباطاتش با ایران در دوره اقامت در اروپا بعد از مشروطه اول از طریق سفارت بریتانیا انجام میگرفت. چرچیل دبیر امور شرقی سفارت ضمن ابلاغ پیام تلگرافی او از لندن كه جویای سلامتی خانواده خود شده بود اعلام كرد «به بانك [شاهنشاهی] دستورالعمل داده كه مبلغی به ایشان [خانواده ناصرالملک] بپردازند». مداركی وجود دارد كه نشان میدهد بانك شاهنشاهی به تناوب مبالغی در اختیار او و خانوادهاش قرار میداده است. این مبالغ بعدها به دستور مورگان شوستر نيز پرداخت میگردید؛ این معمایی است در زندگی ناصرالملک. او هم با افراطیترین جناحهای خارجی طرفدار مشروطه ایران مثل شوستر و چرچیل که با گروههای تروریستی و مسلح سر و کار داشتند مرتبط بود و هم با تیم سیاستمدارانی که دستورالعملهای وزارت امور خارجه بریتانیا را در ضرورت کنار آمدن با روسیه اجرا میکردند.
در دوره دوم مشروطه هنگامی كه ناصرالملك بعد از مرگ عضدالملك به عنوان نایبالسلطنه تعیین شد، تلگرامهایی ارسال میكرد تا از اوضاع و احوال مطمئن گردد. او میدانست كاندیدای دمكراتها مستوفیالممالك بوده كه رأی نیاورده است. هدفش از تلگرامها این بود كه ابتدا از طرف مجلس ضمانتهای لازم به او داده شود. ناصرالملك مدعی بود پیامهایش به مجلس نمیرسد. مثلاً در موردی چنین نوشت:
ریاست مجلس مقدس، تلگراف زیارت شد، نمیدانم علت چیست كه از طرف عالی و رئیسالوزراء جواب تلگرافهای رمز اخیر كه به توسط وزارت خارجه [ارسال] كردهام نمیرسد و منتظرم گذاشتهاید. میترسم شما هم مثل بنده متحیر مانده باشید. معطلی بنده انجام كار فرزندی بود، عجله دارم همین چند روزه حتماً حركت بكنم. رئیسالوزراء به وظیفه قانونی كه دارند هرچه را صلاح مملكت بدانند البته به تأخیر كه نخواهند انداخت.
در این زمان وزیر امور خارجه ایران نواب بود كه ناصرالملك او را متهم میكرد تلگرافهایش را به نمایندگان نرسانیده و آنها را بلاجواب گذاشته است. نواب به محتشمالسلطنه اسفندياري كه بعد از ورود نایبالسلطنه و تشكیل دولت جدید وزیر امور خارجه بود گفت بایگانی وزارت خارجه را ببیند تا دریابد كه نواب تلگرافهای ناصرالملك را به مجلس رسانیده است؛ و در جلسه علنی مجلس اعلام كند وزارت خارجه در دوره او به تکلیف خود عمل کرده است در غیر این صورت نواب خود اظهارات ناصرالملك را در روزنامه تكذیب خواهد كرد، محتشمالسلطنه كه هممسلك نواب بود محترمانه این درخواست را انجام داد و قضیه فیصله یافت.
ناصرالملک وقتی به سمت نایبالسلطنه منصوب شد، با بریتانیاییها مشورت کرد و نظرات آنان را جویا شد. معلوم بود آنان با موضوع موافق هستند. از جمله دوستان نزدیك ناصرالملك، سر فرانسیس برتی سفیر انگلیس در فرانسه بود كه میخواست او قبل از مراجعت به ایران، برتي را از روز حركت خود مطلع سازد. ناصرالملك پاسخ داد معالجه فرزندش از یك هفته پیش آغاز شده است، تاریخ رفتن به تهران هم طبعاً به نتیجه معالجه بستگی دارد، اما «اگر اتفاق جدیدی روی داده كه من مطلع نیستم اطلاع دهید». این نکتهای مهم بود و نشان میداد سفارت انگلیس در فرانسه او را از تحولات ایران آگاه میکرده است. در همان زمان ناصرالملك با ادوارد براون هم تماس داشت و اين دو با یكدیگر مكاتبه میكردند. درست زمانی كه او به عنوان نایبالسلطنه تعیین شده بود، مقالهای از طرف براون در دیلی كرونیكل چاپ شد كه سیاست خارجی سر ادوارد گری را مورد حمله قرار ميداد و نوشته شده بود این سیاست «ممكن است تمام عالم اسلام را بر علیه انگلیس برانگیخته و مسبب جنگی گردد كه نتیجه آن معلوم نیست». دیلی كرونیكل در همین ارتباط مقالهای با امضای ناصرالملك چاپ كرد كه ضمن تشكر از مواضع براون، به انتقادات او از سیاست خارجیگری پاسخ داده بود. ناصرالملک ضمن اشاره به تظاهراتی كه در استانبول انجام گرفته و به دنبال آن تلگرافی برای جلب حمایت امپراتور آلمان از ایران مخابره شده بود، نوشت:
تلگرافی كه از میتینگ استامبول به امپراتور آلمان مخابره شده به نظر من حائز هیچ اهمیتی نیست، استبداد امپراتور آلمان برای ما همان است كه زنجیر اسارت روس است. ما نه روسها و نه آلمانها را میخواهیم فقط دوستی انگلیس و توجه به معاونت آن برای ما حكم مسئله حیات و ممات را دارد.
ایران نو، این حركت ناصرالملک را تقبیح كرد. درج آن مقاله در ایران نو، شیطنتآمیز بود و میتوانست روسیه و آلمان را علیه نایبالسلطنه برانگیزد و شاید آن مقاله به همین نیت درج شده بود تا پیش از وقت ناصرالملك را مجبور به عقبنشینی كنند. ایران نو هم این قضیه را دامن زد و انتقاد كرد چگونه نایبالسلطنه «با یك رسمیت تمام در صفحات مطبوعات كه سند شده است به تمام دوست و دشمن، انگلیسپرستی ایران را اعلان بدارد و در این پرستش خود اندازه[ای] غلو كرده پیش برود كه اعلان خصومت بر دول معظمه دیگر بنماید. به نظر ما بیانات فوقالذكر نایبالسلطنه محبوبالقلوب، یكی از بزرگترین سهوهای سیاسی او را تشكیل میدهد و ممكن است مناسبات پلیتیكی ما را به كلی مختل نموده و اسباب مشكلات ایران را تزیین نماید».
ناصرالملك به محض اطلاع، در نامهای به براون كم و كیف قضیه را پرسید. این که مطبوعات بریتانیا و ایران چگونه از نامه خصوصی او مطلع شدهاند، شگفتانگیز بود. براون ضمن ابراز خوشحالی از دریافت نامه ناصرالملك اطلاع داد نویسنده آن مطلب «مردی انگلیسی است كه در بخش دولتی اشتغال دارد و نباید در ارتباط با مسائل سیاسی مطلبی بنویسد». كدام بخش دولتی است كه شاغلین آن حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارند؟ براون نویسنده را فردی علاقهمند دانست كه به زبانهای انگلیسی، تركی و بلغاری مینویسد، اما فارسی نمیداند. خاطرنشان شد بهطور كاملاً تصادفی دانسته اين شخص نویسنده نامه است و آن را با اسم مستعار ناصرالملك امضا كرده است، چون فكر نمیكرده كسی ناصرالملك نايبالسلطنه را نویسنده بپندارد به اهميت آن توجه زیادی نكرده است: «من نامه شدیداللحنی به وی نوشتم و مشكلاتی را كه این اثر اخیر وی به وجود آورده یادآور شدم. نویسنده نامه، خود را دوست نزدیك مسلمانان معرفی میكند و در واقع به تركهای جوان كمك بسیاری كرده است». براون توضیح داد اطمینان دارد نویسنده در انتخاب اسم مستعار نیت بدی نداشته و مدعی شد علت عدم آگاهی در مورد اسامی و القاب ایرانی است.
در ضمن براون پیام میرزا اسدالله كردستانی از باكو را برای ناصرالملك ارسال كرد كه در آن آمده بود تأخیر ورود نايبالسلطنه باعث یأس مردم شده است و از براون خواسته بود تا نامهای به ناصرالملك بنویسد و بر مراجعت او به ایران تأكید كند: «میدانم چه مشكلاتی بر سر راهتان وجود دارد و قضاوت شما بر هر نظر دیگری از سوی من و یا میرزا اسدالله ارجح است، اما احساس میكنم كه شما تنها فردی هستید كه میتوانید ایران را نجات دهید. دیوید فریزر، گزارشگر تایمز در ایران، یك كتاب غیرمنصفانه و گمراهكننده نوشته است كه من آن را در منچستر گاردین نقد كردهام».
در پایان نسبت به ممتازالدوله وزیرمختار ایران در پاریس که با گروه فرانکو پرسان و نیز انجمنهای یهودی این کشور مرتبط شده بود، ابراز ارادت شد.
خلاصه اینکه ناصرالملک چنین فردی بود، اما او از همان ابتدا با دمکراتها مرزبندی مشخصی داشت، به همین دلیل نخستین تلاشش این بود تا با اتکاء به مجلس آنان را از تحرک بازدارد.
باری، وقتی به پیشنهاد ناصرالملك اكثریت پارلمانی مشخص شد، حزب دمكرات در ثابت ماندن آن تردید كرد. ائتلاف اكثریت متشكل از اعتدالیها، ترقیخواهان و حزب اتفاق و ترقی بود. گمان میرفت این فرقهها نتوانند اتحاد استواری بین خود داشته باشند، عمده ایراد این بود كه اجتماعیون محافظهكارند حال آنكه اتفاق و ترقی لیبرال هستند. هدف دمکراتها این بود تا در صفوف ائتلاف شکاف ایجاد نمایند و آن را قبل از موعد متلاشی سازند؛ اما اکثریت متوجه اوضاع بود. استقلال ایران، ارگان اتفاق و ترقی، مدعی شد مرام اجتماعیون با اسم اعتدال مباینت ندارد و «این فرقه را كه هنوز جزئیات مرامنامه آن كاملاً منتشر نشده مسلكاً و عملاً به تجددخواهی معرفی مینماییم». اتفاق و ترقی معتقد بود، اعتدالیها محافظهكار نیستند و طرفدار سنن و روشهای قدیم حكومتداری نمیباشند و «نسخ رسومات مندرسه استبدادی، تساوی عمومی، آزادی تامه قانونی، تحدید حدود ملاكی، ترتیب اصولی سرمایهداری را اساساً خواستارند».
ایران نو، به درستی خاطرنشان ساخت چگونه ممكن است حزبی جزئیات برنامه خود را منتشر نكرده باشد و حزب دیگری از مرام و مسلك آنها سخن گوید و مردم هم به آنها اعتماد نمایند؟ حزب دمكرات معتقد بود آن چیزی كه نشان دهنده مسلك و مرام اشخاص است، اعمال آنهاست نه مرامنامه: «ای بسا فرقی كه مرامنامههای مشعشع نوشته و اعمال غیرمستحسنی را اشتغال ورزیدهاند». ضامن اینكه اعتدالیها محافظهكار نیستند، سابقه انقلابی اعضای اتفاق و ترقی شناخته شد و این سئوال مطرح گردید كه چگونه ممكن است این حزب با محافظهكاران ائتلاف كند؟ تعداد اعضای اتفاق و ترقی در مجلس آنقدر اندك بود كه رفتن و آمدن آنها هیچ تأثیری در اكثریت یا اقلیت پارلمانی نداشت، اكثریت 51 نفر بود و تنها یك تن از آنها یعنی مشیرحضور، مسلك اتفاق و ترقی داشت. تعداد اعضای ترقیخواهان هم مشخص نبود، اما معلوم بود اكثریت با اعتدالیهاست. چون تركیب این اتحاد به لحاظ مضمون و محتوا مشخص نبود، حزب دمكرات هم میگفت میزان دوام این اكثریت قابل پیشبینی نیست و به حوادث آتی بسته است.
منبع:دکتر حسین آبادیان ، بحران مشروطیت در ایران ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، صر 370